به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، ابراهیم اصغری در سال 1336 در زنجان به دنیا آمد. در مقطع راهنمایی تحصیلی با نام امام خمینی آشنا شد او با اینکه امام را ندیده بود اما دل در گروی عشق او نهاد. برای همین در مراسم مذهبی که مخالفان رژیم پهلوی برگزار میکرد، حضوری پر رنگ داشت.
در سایه چندین مراسم بود که روخوانی قرآن کریم را فرا گرفت. سال 1354 شمسی زمانی که در دانشسرای تربیت معلم درس میخواند، به عنوان یکی از مبارزین علیه حکومت شناخته شد. به خاطر پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) در آذرماه سال 54 تحت تعقیب ماموران رژیم پهلوی قرار گرفت و بازداشت شد.
ابراهیم تک پسر خانواده بود. از همان کودکی بساز، تیزبین و با ادب بود. در فوتبال و هندبال و کاراته و حتی ورزش هاکی برای خودش استاد بود.
ابراهیم میگفت: از کیسه برنج برای خودم لباس کاراته درست کردم. حتی شال کاراته را خودم درست کردم. قبل از انقلاب بود. در دانشگاه دیدم کتاب میخواند. از آن کتابهایی که ممنوع بود.
یکبار وسط بازار او را دیدم. با عجله به سمت من آمد و کتابهایش را به من داد. گفت: ماشین ساواک از دانشگاه تا اینجا در تعقیب من است. اگر برای من اتفاقی افتاد به خانوادهام خبر بده. همان روز او را گرفتند و حسابی هم کتک زدند.
سالهای اول جنگ دانشگاه را رها کرد و به جبهه رفت. میگفت: جبهه سرزمین الهی است. اینجا رایحهای بهشتی دارد.
کلمات و نوشتههای او عجیب بود. میگفت: بسیجی واقعی کسی است که با یک اشاره امام زنده شود و با یک اشاره امام شهید شود.
با مردم و رزمندهها با اخلاق بسیجی برخورد میکرد. در راه خدا و برای خدا کار انجام میداد. بدترین افراد را کسی میدانست که مسئولیت نمیشناسد و گناه میکند.
در یک مجلس سورچرانی ساعتها مینشینند و میخورند اما برای نماز دو دقیقه را زیاد میبینند. بهترین ایام زندگی خود را وقتی میدانست که در گردان ولی عصر (عج) همراه بسیجیان بود. میگفت: آنها با سن و سال کم، بزرگند و ایثار دارند. در موقع نماز و دعا نیز عاشقند.
بارها تا پای شهادت رفته بود. بدنش پر از ترکش بود. در عملیات خیبر یک چشمش زخمی شد اما از جبهه جدا نشد. در غواصی استاد بود. در عملیاتهای والفجر 8 و کربلای 4 و 5 مسئول تیم شناسایی لشگر بود. هرگاه وقت داشت خاطره مینوشت. البته اسمش را گذاشته بود؛ درد دل با کاغذ و قلم.
پس از عملیات بدر به لشکر 31 عاشورا قدم گذاشت و در واحد اطلاعات لشکر مشغول خدمت شد. به خاطر تقوا و شجاعت خاصی که داشت خیلی زود زبانزد دوستان خود شد. قبل از عملیات والفجر 8 یکی از مربیان آموزش غواصی گردانهای خط شکن بود.
ابراهیم استاد اخلاق بود. در مراسم مختلف، دعاهای توسل و کمیل را با نوای ملکوتی سر میداد و کمتر شبی بود که نماز شب وی ترک شود. قبل از عملیاتهای کربلای 4 و 5 یکی از مربیان آموزش غواصی گردان حبیب بن مظاهر بود. به خاطر تواضع خاصی که داشت به نیروهای گردان خیلی احترام میگذاشت و در تلاش بود تا مراحل آموزش را به خوبی فرا بگیرد و آخرین شب جمعه قبل از عملیات کربلای 4 بود که دعای کمیل را در حسینیه گردان حضرت ولی عصر (عج) برگزار کرد.
خلوت گزینی را دوست داشت و در یکی از دست نوشتههایش در توصیف آن روزها نوشته است: خدایا من از این کاروان شهدا دور افتاده و در این حصار میپوسم. خدایا مرا عاق والدین قرار مده. مرگ را برایم شیرین و زندگی را برایم تلخ کن.
این آخرین جملاتی است که شهید ابراهیم اصغری در شب عملیات کربلای 5 در 18 دیماه سال 65 در آخرین صفحه دفترچهاش نوشته است.
ابراهیم اصغری به تاریخ 19 دیماه سال 65 در عملیات کربلای 5 در لباس غواصی در منطقه شلمچه به شهادت رسید.